-
معرفی کتاب الهام بخش:”The Violet Hour: Great Writers at the End”
سلام دوستان.
میخوام یه کتاب خیلی الهام بخش و نسبتا کم حجم رو معرفی کنم.
اما حال و هوای این کتاب یکم خاصه. درسته که از قدیم گفتن:”مرگ همه چیز رو خاص و اسرار آمیز میکنه!”
اونم توی این روزایی که مرگ از همیشه بهمون نزدیک تره و صدای خش خش قدم هاش دائما توی گوش مونه.چون فضای کتاب خیلی خاصه،دوست ندارم وارد محتواش بشم. صرفا یک سری نقل قول ازش رو اینجا مینویسم با یه معرفی خیلی مختصر.
برای کسایی که علاقه دارن قبلش یه آشنایی مختصر با کتاب داشته باشن و بعد وارد کتاب بشن؛ در انتها یه لینک معرفی میزارم.خیرهشدن در چشمان مرگ…
نویسندگان بزرگ چطور با مرگ زندگی کردند؟جایی که حتی نویسندۀ خداناباوری مثل سوزان سانتاگ در روزهای آخر عمر خود دعا میخواند!
کیتی رویف، نویسندۀ کتاب «ساعت بنفش: نویسندگان بزرگ در پایان»، اولینبار در دوازده سالگی تا پای مرگ رفت. او در طول ذاتالریۀ علاجناپذیرش، به خواندن دربارۀ نسلکشیهای تاریخ روی آورد. گویا خواندن دربارۀ مرگ دیگران باعث میشد تا وحشتش از مرگ تسلی بیابد. این دغدغه تا امروز با او مانده و در آخرین کتابش دوباره ظاهر شده است. کتابی دربارۀ چگونگی مواجهۀ نویسندگانی مثل ویرجینیا وولف،جان آپدایک، سوزان سانتاگ،زیگموند فروید و دیگران با مرگ.
در ادامه بریده هایی از کتاب رو میبینید:
اینکه چطور مرگ، این چیزی که دارید دربرابرش مقاومت میکنید، با آن میجنگید، و از آن وحشت دارید، ناگهان تغییر میکند و اغواگر و مسحورکننده میشود. همانطور که ویرجینیا وولف در تأملات شگفتانگیزش در در باب بیمار بودن مینویسد، «بیماری اغلب نقاب عشق به چهره میزند و همان حقههای عجیب را به خدمت میگیرد»
“زیگموند فروید هنگامی که دردی طاقتفرسا سراغش میآمد، از مصرف هر چیزی قویتر از قرص آسپیرین امتناع میکرد تا بتواند درست فکر کند، و درنهایت لحظۀ مرگ خود را انتخاب کرد. از طرف دیگر، سوزان سانتاگ تا آخر با مرگش مبارزه کرد و در عمق وجودش و بهنحوی غیرعقلانی اعتقاد داشت که او یگانه استثاء قاعدۀ فناپذیری خواهد بود. سنداک در تمام طول حیاتش روی مرگ کار کرد، از طریق طراحی، ترس و وسواسش را رام کرد و درنهایت برای تسلای خویش رؤیای نقاشیگونِ زیبایی را از دل تخیل و خلاقیت رامنشدنیاش آفرید. جان آپدایک یک ماه پیش از مرگش، سرش را روی ماشین تایپش گذاشت، زیرا تایپکردنِ آخرین شعرهایش دربارۀ مردن دیگر زیادی از حد دشوار شده بود و نزدیک بود تسلیم شود و دست از کار بکشد، اما بعد نیروی لازم برای تمامکردن آنها را به دست آورد. دیلن تامس در واپسین روزهای عمرش، در یک میهمانی معشوقهاش را در طبقۀ پایین تنها گذاشت و به طبقۀ بالا رفت، در حالیکه تمام وجودش آمیزۀ بیهمتایی از سرزندگی و خودویرانگری بود؛ به بیان خودش «در میان غل و زنجیرهایم همچون دریا به ترنم درآمدم».”
“حتماً دربارۀ سربازانی که با بازگشت به زندگی شخصی مشکل دارند، چیزهایی خواندهاید. آنها نمیتوانند دوباره خود را در دغدغههای روزمره جا بیندازند”
” نولاند مینویسد «مرگ مدرن در بیمارستان مدرن روی میدهد، جاییکه میتواند پنهان شود، از استیصالِ طبیعیاش پالوده شده، و درنهایت برای کفنودفنی مدرن بستهبندی شود. اکنون ما میتوانیم نهتنها نیروی مرگ را، که نیروی خودِ طبیعت را نیز انکار کنیم.»”
“سانتاگ زمانی نوشت که «اشتیاق برای دیدن عکسهایی که بدنهایی رنجور را نشان میدهند تقریباً بهشدتِ میل به دیدنِ عکسهایی است که بدنهای برهنه را نشان میدهند».
“من تصاویر این مرگها را عمیقاً و بهطرز عجیبی اطمینانبخش مییافتم. آنها لبریز از زیبایی زندگی هستند، لبریز از قدرت ذهن الهامبخش و شوقبرانگیزی که دارد با مسئلۀ مرگ کلنجار میرود. بهنوعی این حکایات تا حدودی به این خاطر رهاییبخش، تسکینبخش و مسرتبخش”
“همانطور که فروید میگوید، «ما عادت داریم بر علّیتِ تصادفی مرگ تأکید بگذاریم: سانحه، بیماری، عفونت، سنّ بالا؛ به این طریق از تلاشی برای تقلیل مرگ از یک ضرورت به یک رویداد تصادفی پرده برمیداریم.»”
“قسمتهای بزرگی از زندگیتان قیچی و ناگهان قابلچشمپوشی میشوند. صرفاً به یک تکه چمدان فیزیکی تبدیل میشوید که باید به دیگران تحویل داده شود.»”
“سانتاگ زمانی نوشت: «آدم نمیتواند بهطور مداوم به مرگ نگاه کند، همانطور که نمیتواند بهطور مداوم به خورشید خیره شود.»”
“فروید استدلال میکند که ما حتی نمیتوانیم مرگمان را تصور کنیم: «درواقع تصور مرگ خودمان کاری ناممکن است: و هرگاه اقدام به این کار کنیم، میتوانیم ببینیم که درواقع در زمان مرگ خویش همچنان بهعنوان تماشاگر حاضریم.» و وقتی آدمهایی که دوستشان داریم میمیرند، آنچنان غرق در احساس فقدان و عشق و وحشت هستیم که خیرهشدن که هیچ، حتی نمیتوانیم ببینیم.”
“برای من مذهب هرگز تسلیبخش نبوده است. من حتی از آهنگ اوراد و دعاهای آن هم هیچ حسی نمیگیرم. برای من چیزی شبیه یک زبان خارجی است. من گاهی آن اطمینان خاطری که تصور میکنم مردم از مذهب میگیرند را در قطعاتی از رمانها و شعرها پیدا میکنم”
“چیز شکوهمندی در آتشگرفتن همه چیز در پایان کار وجود دارد…”
متاسفانه این کتاب ترجمه نشده. ولی خوندنش حس های عجیبی رو توی آدم بیدار میکنه.
به هرحال تصمیم این که این کتاب رو بخونید یا نه با خودتون!این رو هم بگم که برای من قسمت مرگ فروید خیلی الهام بخش و جالب بود.
این هم لینک برای مطالعه بیشتر:https://tarjomaan.com/barresi_ketab/8546/
با عرض پوزش، هیچ پاسخی یافت نشد.
برای پاسخ دادن ورود کنید.